شماره ٤١٩: چشم دارم که مه نو سفرم باز آيد

چشم دارم که مه نو سفرم باز آيد
روشني بخش چراغ نظرم باز آيد
چون صدف مشرق خميازه شده است آغوشم
به اميدي که گرامي گهرم باز آيد
نفس پا به رکابم دم عيسي گردد
اگر آن مايه جانها ز درم باز آيد
به پر کاغذي از آتش هجران گذرم
نامه در دست اگر نامه برم باز آيد
به تماشاي سر زلف تو عقل از سر من
نه چنان رفت که ديگر به سرم باز آيد
صائب از عمر گرامي گروي مي گيرم
اگر آن سرو خرامان ز درم باز آيد