شماره ٤١٣: عاشق دلشده هرچند که آواز دهد

عاشق دلشده هرچند که آواز دهد
کوه تمکين تو مشکل که صدا باز دهد
راه در خلوت وصل تو سپندي دارد
که ز خاکستر خود سرمه به آواز دهد
صيدبندي که ازو چشم رهايي دارم
چشم را مشکل اگر رخصت پرواز دهد
عاشق از کاوش آن غمزه نمي انديشد
کبک ما سينه خود طرح به شهباز دهد
تا بود زنده، کبابش ز دل خود باشد
هرکه را ساغري آن دلبر طناز دهد
تو که از ديدن کف حوصله را مي بازي
به تو چون سينه دريا گهر راز دهد؟
دل مصفا شود از زخم زبان، جا دارد
شمع صد بوسه اگر بر دهن گاز دهد
دهن خويش به دشنام ميالا زنهار
کاين زر قلب به هرکس که دهي باز دهد
مطلب از دگران روشني دل صائب
که دلت را نفس سوخته پرداز دهد