شماره ٤١٢: هرکه گفتار صواب از سر غفلت شنود

هرکه گفتار صواب از سر غفلت شنود
مايه جهل شود هرچه ز حکمت شنود
دل آگاه ز هر ذره شود پندپذير
مرده دل از دهن گور نصيحت شنود
سخن راست خدنگي است که زهرآلودست
جگر شير که دارد که به جرأت شنود؟
عندليبي که ز تعجيل بهار آگاه است
از شکر خند گل آوازه رحلت شنود
دل آگاه درين غمکده چون شاد شود؟
که ز هر ذره او ناله حسرت شنود
هر که از نرم زبانان نشود نرم دلش
سخن سخت ز هر سنگ ملامت شنود
از زبان بازي امواج، صدف آسوده است
غرقه عشق کجا حرف ملامت شنود؟
قصه عشق کند آب دل مردان را
نيست افسانه که هر طفل به رغبت شنود
در توفيق شود باز به رخسار کسي
کز ته دل سخن اهل حقيقت شنود
همچو پروانه جگر سوخته اي مي بايد
که ز خاکستر ما بوي محبت شنود
رتبه زمزمه عشق ندارد زاهد
بگذاريد که آوازه جنت شنود
روزگاري است که تصديق نمي بايد کرد
اگر از صبح کسي حرف صداقت شنود
نيست پيش تو خبر، ورنه ز هر ذره خاک
گوش معني طلب اسرار حقيقت شنود
سخت رويي که به خود راه نصيحت بسته است
باش تا يک به يک از اشک ندامت شنود
برگ سبزي که نگيرد ز بهاران خط راه
از دم سرد خزان نغمه رخصت شنود
باده ناب به ساغر کند از پرده گوش
هر که صائب سخن تلخ به رغبت شنود