شماره ٤٠٥: دل عاشق تهي از اشک دمادم نشود

دل عاشق تهي از اشک دمادم نشود
بحر چندان که زند جوش کرم کم نشود
نتوان حرف کشيد از لب ما چون لب جام
راز ما اخگر پيراهن محرم نشود
بيشتر شد ز مي ناب مرا تنگي دل
گره از آب محال است که محکم نشود
رفت عمرم همه در پند و نصيحت، غافل
که سگ نفس به تعليم معلم نشود
يافت سي پاره ز پاشيدن صحبت دل جمع
دل صد پاره ما نيست فراهم نشود
نيست ممکن که به خورشيد تواني پيوست
تا دلت آب درين باغ چو شبنم نشود
بوسه زان لب نشود کم به گرفتن صائب
از نگين نقش ز بسيار زدن کم نشود