شماره ٤٠٤: چون ز خط صفحه رخسار تو ضايع نشود؟

چون ز خط صفحه رخسار تو ضايع نشود؟
خط شبرنگ براتي است که راجع نشود
سخن خوب محال است که شايع نشود
نفس پاک براتي است که راجع نشود
يا سبو، يا خم مي، يا قدح باده کنند
يک کف خاک درين ميکده ضايع نشود
لازم حسن فتاده است پريشان نظري
حفظ پرتو نتوان کرد که ساطع نشود
بوسه هرچند که در کيش محبت کفرست
کيست لبهاي ترا بيند و طامع نشود؟
اين لب بوسه فريبي که ترا داده خدا
ترسم آيينه به ديدن ز تو قانع نشود
مي شناسد همه کس سوخته عشق ترا
داغ سودا نه چراغي است که لامع نشود
حسن هرچند که در پرده در آغوش آيد
ادب عشق محال است که مانع نشود
ورق حسن محال است نگردد صائب
هيچ متبوع نديديم که تابع نشود