شماره ٤٠١: راه مقصود طي از آبله پا نشود

راه مقصود طي از آبله پا نشود
گره از رشته به دندان گهر وا نشود
محفل آراي سخن را طرفي در کارست
طوطي از آينه بي واسطه گويا نشود
عشرت روي زمين در گره دلتنگي است
غنچه تا سر به گريبان نکشد وا نشود
مي رسند اهل سخن از قلم آخر به نوال
خار اين نخل محل است که خرما نشود
رهرو باديه عشق و تأمل، هيهات
سيل هرگز گره سينه صحرا نشود
پاک گرديد ز داغ کلف آيينه ماه
صفحه سينه ما نيست مصفا نشود
دل از انديشه فرداي قيامت خون است
صحبت خلق همان به که مثني نشود
جوهر آينه شد موج شکستن صائب
هيچ غماز نديديم که رسوا نشود