شماره ٣٩٩: گر ز رخسار شوي باغ و بهارم چه شود؟

گر ز رخسار شوي باغ و بهارم چه شود؟
سبز اگر از تو شود بوته خارم چه شود؟
پيش ازان دم که رود کار من از دست برون
گر تو بيرحم کني چاره کارم چه شود؟
از تماشاي تو از دل سيهي محرومم
صيقلي گر کني آيينه تارم چه شود؟
غنچه از باده نگردد گل خميازه من
اگر از بوسه کني رفع خمارم چه شود؟
در گره مي فتد از بند قبا رشته شوق
يک ته پيرهن آيي به کنارم چه شود؟
بعد عمري که به دلجويي من آمده اي
نشوي راهزن صبر و قرارم چه شود؟
چون نچيدم گلي از روي تو ايام حيات
اگر از چهره شوي شمع مزارم چه شود؟
کرد چون مرگ ز دامان تو دستم کوتاه
نکشي دامن خود گر ز غبارم چه شود؟
چون به خلوت ندهي راه من از ناز و غرور
نکني دور اگر از راهگذارم چه شود؟
ماه نو بدر شد و پرتو خورشيد بجاست
کامياب از تو شود گر دل زارم چه شود؟
نيست چون لايق رخسار تو گلگونه من
دست رنگين کني از خون شکارم چه شود؟
تا کنم خون به دل از حسرت ديدار ترا
گر کني يک دو نفس آينه دارم چه شود؟
صائب از داغ سراپا شده ام چشم اميد
شمع بالين شود آن لاله عذارم چه شود؟