شماره ٣٩٤: از نظر دورکي آن خط بناگوش شود؟

از نظر دورکي آن خط بناگوش شود؟
طفل را چون شب آدينه فراموش شود؟
شد يکي صد ز خط سبز فروغ رخ او
اين نه آن شعله شوخ است که خس پوش شود
چند در خانه زين سير توان کرد ترا؟
تا کي اين خرمن گل خرج يک آغوش شود؟
مي شود آب و به پاي تو روان مي افتد
سرو اگر با قد رعناي تو همدوش شود
جسم آتش نفسان خرج زبان مي گردد
صرفه شمع در اين است که خاموش شود
نيست موقوف طلب روزي ثابت قدمان
قسمت خشت سر خم مي سرجوش شود
شور مرغان گلستان به جناح سفرست
گل ازان فصل بهاران همه تن گوش شود
ديگ کم حوصلگان مي شود از جوش تهي
آب دريا چه خيال است که از جوش شود؟
سر بي مغز ز عمامه نگردد پر مغز
اين نه عيبي است که پوشيده به سرپوش شود
شور محشر شود افسانه خوابش صائب
هرکه از نشأه گفتار تو مدهوش شود
پيش ما موي شکافان بصيرت صائب
چاه خس پوش بود هرکه خشن پوش شود