شماره ٣٩٢: گل بي خار درين غمکده کم سبز شود

گل بي خار درين غمکده کم سبز شود
دست در گردن هم شادي و غم سبز شود
حاصل ما دل پاره است، چنين مي باشد
سرزميني که به شورابه غم سبز شود
طي شد ايام برومندي ما در سختي
همچو آن دانه که در زير قدم سبز شود
اگر از تشنه لبي آب شود دانه دل
به ازان است که از ابر کرم سبز شود
نيست غير از دل خرسند درين خارستان
کف خاکي که در او باغ ارم سبز شود
تا بود ريشه قارون به زمين، هيهات است
که درين باغ نهالي ز کرم سبز شود
گر براندازي ازان روي عرقناک نقاب
سر بسر ريگ بيابان عدم سبز شود
مي توان بخت برومند به خون خوردن يافت
که ز ميرابي شمشير، علم سبز شود
آنقدر در حرم از شوق تو اشک افشانم
که چو طوطي پر مرغان حرم سبز شود
گر چنين عشق تو بر سنگدلان زور آرد
سبحه برهمن از اشک صنم سبز شود
بگسل از صحبت اين همسفران تا چون خضر
هرکجا پاي نهي جاي قدم سبز شود
از سخنهاي تو صائب که ازو آب چکد
عجبي نيست اگر لوح و قلم سبز شود