شماره ٣٩١: خط ازان صفحه رخسار سخنساز شود

خط ازان صفحه رخسار سخنساز شود
طوطي از پرتو اين آينه غماز شود
در ته زلف، رخش پرده گداز نظرست
آه ازان روز که اين آينه پرداز شود
از نظربازي بي پرده ارباب سخن
چشم کم حرف تو وقت است سخنساز شود
بحر کم ظرفتر از جام حباب است آنجا
لب ميگون تو چون حوصله پرداز شود
اگر از کوي تو انديشه پرواز کنم
نقش بر بال و پرم چنگل شهباز شود
بر رخ صبح، شفق پنجه خونين ماليد
اين سزايش که دگر پرده در راز شود
برگشاد دل ما دست ندارد تدبير
به دريدن مگر اين نامه ز هم باز شود
دل ما نيست تنک ظرف شکايت صائب
صبح محشر سر اين شيشه مگر باز شود