شماره ٣٩٠: از رياضت دل اگر آينه پرداز شود

از رياضت دل اگر آينه پرداز شود
چون صدف مخزن چندين گهر راز شود
طاقت حرف سبک نيست گرانقدران را
کاه، ديوار مرا شهپر پرواز شود
نبود سيرت شايسته خودآرايان را
که برون ساز محال است درون ساز شود
شده يک شهر به اميد خرابي معمور
تا که را جلوه او خانه برانداز شود
نيست جز گوش گران، بار درين قافله ها
به چه اميد جرس زمزمه پرداز شود؟
بر دل ساده من فکر علايق بارست
نقش بر بال و پرم چنگل شهباز شود
مغتنم دان دلت از عشق اگر گشت دونيم
کاين دري نيست به روي همه کس باز شود
نفس گرم من از بس جگرش سوخته است
کوه را ناله من سرمه آواز شود
شود از هستي خود در دو نفس پاک فروش
هرکه چون صبح به خورشيد نظرباز شود
نيست در طالع شيرين سخنان آزادي
جاي رحم است به طوطي که سخنساز شود
دل ما نيست تنک ظرف شکايت صائب
صبح محشر سر اين شيشه مگر باز شود