شماره ٣٨٩: شوق را صبر محال است عنانگير شود

شوق را صبر محال است عنانگير شود
که شنيده است نيستان قفس شير شود؟
از عنانگيري خاشاک چه پروا دارد؟
سيل را چون کشش بحر عنانگير شود
تا توان در قدم خم چو فلاطون گذراند
چه ضرورست کس آلوده تعمير شود؟
هرکه در کيش وفا راست نباشد چو خدنگ
ديده اش چون گل کاغذ هدف تير شود
زاهد خشک کجا، پيچ و خم عشق کجا؟
آهن سرد محال است که زنجير شود
رهبر کعبه مقصود ثبات قدم است
قطع اين راه محال است به شبگير شود
ديده آينه از عکس ندارد سيري
چشم صائب ز تماشاي تو چون سير شود؟