شماره ٣٨٨: نيست ممکن دل ازان جان جهان سير شود

نيست ممکن دل ازان جان جهان سير شود
حسن از آيينه محال است که دلگير شود
دهن تنگ تو هرجا که به گفتار آيد
لب رنگين سخنان غنچه تصوير شود
بيقرار تو چو مجنون ننشيند از پا
چشم آهو اگرش حلقه زنجير شود
هيچ جا تا هدف آرام نگيرد چون تير
هرکه را جاذبه شوق عنانگير شود
اثر ظلم مگر دامن ظالم گيرد
ورنه آن صبر که دارد که خداگير شود؟
حرص از طينت پيران نبرد موي سفيد
اين تبي نيست که ساکن به طباشير شود
اشتياق لب شيرين ننشيند از جوش
خون فرهاد پس از کشته شدن شير شود
در قيامت سپر آتش دوزخ گردد
سينه هر که در اينجا هدف تير شود
آب در قبضه فولاد نخواهد ماندن
پيچ و تاب من اگر جوهر شمشير شود
دانه سوخته خاک فراموشان است
هرکه مشغول به آب و گل تعمير شود
شبنم از ديدن خورشيد نمي گردد سير
چشم صائب ز تماشاي تو چون سير شود؟