شماره ٣٨٦: چه بهشتي است که دستم کمر يار شود

چه بهشتي است که دستم کمر يار شود
مغرب بوسه ام آن مشرق گفتار شود
برندارم لب خود آنقدر از لعل لبش
که دل خسته ام از درد سبکبار شود
گرد آن شمع جهانسوز بگردم چندان
که پر سوخته ام شعله ديدار شود
گر من از تلخي اين درد بميرم حيف است
که شکر خنده او شربت بيمار شود
از جگر خوردن ما عشق جگردار شده است
که شرر شعله سرکش ز خس و خار شود
خط اگر گرد رخت رنگ قيامت ريزد
چشم مست تو محال است که هشيار شود
پاي بيرون منه از گوشه عزلت صائب
تا گلستان جهان يک گل بي خار شود