شماره ٣٨٤: گل رخسار تو هرجا که نمودار شود

گل رخسار تو هرجا که نمودار شود
باغ بر شبنم گل بستر بيمار شود
عشق فکر دل افگار ز من دارد بيش
دايه پرهيز کند طفل چو بيمار شود
آن که از چشم تو افکند مرا بي تقصير
چشم دارم به همين درد گرفتار شود
عشق تا نيست خرد تيغ زباني دارد
صبح چون شد علم شمع نگونسار شود
تن چو کاهيد ز غم، رشته جان مي گردد
دل چو گرديد تنک، پرده اسرار شود
گلشني را که کند ناز چمن پيرايي
بر دل غنچه نسيم سحري بار شود
از صفاي دل ما حسن بود جلوه طراز
آه ازان روز که آيينه ما تار شود
مي توان رفت به يک چشم پريدن تا مصر
بوي پيراهن اگر قافله سالار شود
غفلت راهنمايان نپذيرد اصلاح
راه خوابيده محال است که بيدار شود
يوسف آن است که خود را نکند گم، هرچند
ساحت روي زمين پر ز خريدار شود
سخن از مستمعان قدر پذيرد صائب
قطره در گوش صدف گوهر شهوار شود