شماره ٣٨٣: طايري را که به دام تو گرفتار شود

طايري را که به دام تو گرفتار شود
دانه در حوصله اش گوهر شهوار شود
مي کند کعبه نفس سوخته استقبالش
هرکه را صدق طلب قافله سالار شود
خاک را زلزله از جاي اگر بردارد
نيست ممکن دل غفلت زده بيدار شود
طرف حرف بود صيقل روشن گهران
طوطي لال بر اين آينه زنگار شود
نيست در مصر مروت ز عزيزان اثري
ماه کنعان مرا کيست خريدار شود؟
از دوا دست کشيدند طبيبان يکسر
تا که از درد من خسته خبردار شود؟
مي برد دست و دل از کار تماشاي جنون
مصلحت نيست که ديوانه به بازار شود
تازه رويي خط آزادي بي برگيهاست
در خزان سرو محال است که بي بار شود
از خجالت نتواند سر خود بالا کرد
عمر هرکس چو قلم صرف به گفتار شود
ذره تا مهر درين دايره سرگردانند
تا که را جذبه توفيق مددکار شود
مي خورندش به نظر گرسنه چشمان چو ماه
ساغر هرکه درين ميکده سرشار شود
پاي هرکس که به گل رفت نيايد بيرون
رشته سبحه محال است که زنار شود
بيخودي پرده غيب است درين وحشتگاه
جاي رحم است بر آن مست که هشيار شود
ره به معني نبرد هرکه ز صورت صائب
همچو آيينه تهيدست ز بازار شود