شماره ٣٨٢: از ملامت دل روشن گهران شاد شود

از ملامت دل روشن گهران شاد شود
ديو در شيشه اين جمع پريزاد شود
دشمنان گر ز پريشاني من خوشوقتند
چه ازين به که دلي چند ز من شاد شود؟
در بيابان طلب گر نفسي راست کنم
در خراش دل من ناخن فولاد شود
نکند ناله مظلوم اثر در ظالم
خواب اين قوم گرانسنگ به فرياد شود
آنچه من يافتم از ذوق گرفتاري عشق
جاي رحم است بر آن بنده که آزاد شود
که گمان داشت که چون زلف شود روگردان
خط شبرنگ، ترا خانه صياد شود
نيست در طالع اين خانه که آباد شود
چه به تعمير دل خويش کنم صائب سعي؟