شماره ٣٧٩: پند ناصح به جنون من افگار افزود

پند ناصح به جنون من افگار افزود
شربت تلخ به بدخويي بيمار افزود
هيچ کس عقده اي از کار جهان باز نکرد
هرکه آمد گرهي چند بر اين کار افزود
زهد را پيشه گرفتم که ز غفلت برهم
پرده غفلتم از جبه و دستار افزود
باعث کلفت من جوش هواداران شد
عکس طوطي به دل آينه زنگار افزود
هرکه آمد غمي از روي دلم بردارد
رخنه اي چند بر اين سينه افگار افزود
شعله عشق ز تقليد بلندي گيرد
شور بلبل ز تماشايي گلزار افزود
عشق از روز ازل اينهمه دشوار نبود
هرکه در دل گرهي داشت بر اين کار افزود
پشت آيينه به من چهره مقصود نمود
رغبت خير من از صحبت اشرار افزود
شغل فرهاد گرفتن ز جوانمردي نيست
نتوان کوه غم خويش به کهسار افزود
چون قلم صحبت من تا به دورويان افتاد
هرچه کاهيد ز کردار به گفتار افزود
اين چه راه است که هرچند که مشکلتر شد
بيشتر درد طلب بر دل افگار افزود
هرقدر در چمن حسن تو گل افزون شد
شرم بيرحم به خار سر ديوار افزود
گرمتر کرد من سوخته را زخم زبان
شعله آتش سوزان ز خس و خار افزود
آه ازين رسم که هرچند که مشکل شد راه
عشق صائب به دل راهروان بار افزود