شماره ٣٧٦: هرکه پوشد نظر از کام به منزل برود

هرکه پوشد نظر از کام به منزل برود
دايم آواره بود هرکه پي دل برود
دامن برق کجا، پنجه خاشاک کجا
خار در پاي طلبکار تو مشکل برود
چون نفس سوختگان کعبه رود بر اثرش
هرکه در راه طلب بر اثر دل برود
ترک انديشه بود خضر ره فردروان
چند عمر تو به انديشه باطل برود؟
دست در دامن توفيق زن از خويش برآي
قوت پاي تو حيف است که در گل برود
اگر اين است که من يافته ام ذوق طلب
جاي رحم است بر آن کس که به منزل برود
زود بر مسند خاکستر خود بنشيند
هرکه بي خواست چو پروانه به محفل برود
هرکه خواهد که به حرفش نگذارند انگشت
چون قلم راه سخن را به انامل برود
زخم در پيرهنش سنبل تر مي ريزد
هرکه از هوش ز نظاره قاتل برود
گر سخنهاي تو صائب سوي بابل ببرند
سحر از خاطر جادوگر بابل برود