شماره ٣٧٤: مي شود آب روان چون به رگ تاک رود

مي شود آب روان چون به رگ تاک رود
صرفه آب در آن است که در خاک رود
همه شب گرد دل سوختگان مي گردي
کس نديدم که در آتش چو تو بيباک رود
گرد گشتيم و بلندست همان پايه ما
خاکساري علمي نيست که در خاک رود
خشک شد چشمه شمشير ز سرگرمي من
تا ازين شعله آتش چه به فتراک رود
چشمه عشق به درياي کرم پيوسته است
نظر عشق به هرکس که فتد پاک رود
حال مرغان گرفتار چه خواهد بودن؟
در مقامي که قفس با دل صد چاک رود
حيف و صد حيف که در عالم امکان صائب
گوشه اي نيست که کس با دل غمناک رود