شماره ٣٦٦: دل خالي ز هوس خلوت جانانه بود

دل خالي ز هوس خلوت جانانه بود
شيشه چون شد تهي از باده پريخانه بود
دلش از کوتهي رشته عمرست کباب
گريه شمع نه در ماتم پروانه بود
شکن زلف تو از خال فريبنده ترست
گره دام تو دلچسب تر از دانه بود
بي جنون دايره حسن بود بي پرگار
مرکز حلقه اطفال ز ديوانه بود
دايم از کيف دو بالاست دماغش بر تخت
هرکه را تاج و نگين، شيشه و پيمانه بود
بخت سبزي که توانگر به دعا مي طلبد
قانعان را به نظر سبزه بيگانه بود
خرج من دايم از اندازه دخل است زياد
مور در خرمن من بيشتر از دانه بود
لب پيمانه بود نقل شرابم صائب
مطرب محفل من نعره مستانه بود