شماره ٣٦٤: باغ در بسته ما ديده پوشيده بود

باغ در بسته ما ديده پوشيده بود
گل ناچيده ما دامن برچيده بود
صورت خوب به هر مشت گلي مي بخشند
تا که شايسته اخلاق پسنديده بود؟
دانه اي مي جهد از برق حوادث سالم
که زمين در نظرش تابه تفسيده بود
فيض آزادگي و آب حيات است يکي
سرو را خرمي از دامن برچيده بود
نيست در چشم پريشان نظران نور يقين
اين گهر در صدف ديده پوشيده بود
پيش چشمي که شد از سرمه وحدت روشن
صدفي نيست که بي گوهر سنجيده بود
از جهانگردي ظاهر نشود کار تمام
هرکه در خويش سفر کرد جهانديده بود
سالکان بي نظر پير به جايي نرسند
رشته بي ديده سوزن ره خوابيده بود
تا قيامت نشود غنچه گل آغوشش
هرکه در خانه زين مست ترا ديده بود
فارغ از سير گلستان جهانم صائب
که پريخانه من ديده پوشيده بود