شماره ٣٦٣: خانه دل به صفا از نظر بسته بود

خانه دل به صفا از نظر بسته بود
فيض در کعبه مجاور ز در بسته بود
نيست آزاده روان را غم اسباب سفر
توشه و راحله ما کمر بسته بود
ديده بربند چو بادام درين باغ که مغز
يکي از پردگيان نظر بسته بود
جز دل من که ز عزلت گرهش باز شود
نيست قفلي که کليدش ز در بسته بود
شود از مهر خموشي دل خامش گويا
جوش مي در جگر خم ز سر بسته بود
معني از لفظ متين قدر و بها مي گيرد
قيمت آب فزون در گهر بسته بود
قرب اگر مي طلبي پاس نظر دار که باز
بر سر دست شهان از نظر بسته بود
نبرد آب گهر تشنگي از سوختگان
سايلان را چه گشايش ز در بسته بود؟
چرب نرمي دل شيرين دهنان سازد نرم
شير را حکم روان بر شکر بسته بود
بلبل از خرده افسرده گل در نگرفت
عشق را دوزخ نقد از شرر بسته بود
هرکه را سير مقامات بود در خاطر
به که پيوسته چو ني با کمر بسته بود
تا شوي راست، ز خود بار علايق بفشان
که دو تا قامت شاخ از ثمر بسته بود
قسمت ما سخن سخت شد از روي گشاد
سنگ هرچند سزاوار در بسته بود
غنچه خسبي است به گل راهنما بلبل را
فتح ما در گره بال و پر بسته بود
فيض در غنچه مستور ز گل بيشترست
صائب از حلقه بگوشان در بسته بود