شماره ٣٦٢: هرچه ديديم درين باغ، نديدن به بود

هرچه ديديم درين باغ، نديدن به بود
هر گل تازه که چيديم نچيدن به بود
هر نوايي که شنيديم ز مرغان چمن
چون رسيديم به مضمون، نشنيدن به بود
زان ثمرها که گزيديم درين باغستان
پشت دست و لب افسوس گزيدن به بود
زان شکرها که چشيديم به اميد تمام
زهر نوميدي از آنها به چشيدن به بود
هرکجا منزل آرام تصور کرديم
چون نفس راست نموديم رميدن به بود
گرچه بسيار مکيديم لب لعل بتان
جگر سوخته خويش مکيدن به بود
دامن هرکه کشيديم درين خارستان
بجز از دامن شبها، نکشيدن به بود
حرف هرکس که شنيديم ز ارباب کمال
در شنيدن به مراتب ز رسيدن به بود
هر متاعي که خريديم به اوقات عزيز
بود اگر يوسف مصري، نخريدن به بود
لذت درد طلب بيشتر از مطلوب است
نارسيدن به مطالب ز رسيدن به بود
سرو را بي ثمري باعث رعنايي شد
قامت از بار علايق نکشيدن به بود
خنده شيرازيه اوراق گل از هم پاشيد
در دل غم زده چون غنچه خزيدن به بود
برق از مزرع ما با جگر سوخته رفت
تخم بي حاصل ما را ندميدن به بود
گشت قلاب ز بيتابي ماهي محکم
زير شمشير حوادث نتپيدن به بود
جهل سررشته نظاره ربود از دستم
ورنه عيب و هنر خلق نديدن به بود
موشکافي به بلاي سيه انداخت مرا
به نظر پرده اغماض کشيدن به بود
سوخت از داغ يتيمي جگرم را گوهر
ورنه چون رشته به گوهر نتيندن به بود
خجلت بي ثمري عيش مرا دارد تلخ
نخل بي بار مرا زود بريدن به بود
مانع رحم شد اظهار تحمل صائب
زير بار غم ايام خميدن به بود