شماره ٣٦١: حاصل عمر زخود بيخبران آه بود

حاصل عمر زخود بيخبران آه بود
هرکه از خويشتن آگاه شد آگاه بود
نتوان در حرم قدس به پرواز رسيد
پر سيمرغ درين راه پر کاه بود
پيش چشمي که به يکتايي آن سرو رسيد
طوق هر فاخته اي هاي هوالله بود
از وصول آن که زند دم، خبر از راهش نيست
آن بود واصل اين راه که در راه بود
هرکه باريک ز انديشه شود همچو هلال
مي توان يافت که جوينده آن ماه بود
اي که کام دو جهان را ز خدا مي طلبي
هر دو موقوف به يک آه سحرگاه بود
غافل از مور مشو گرچه سليمان باشي
که ز هر ذره به درگاه خدا راه بود
از وصال رخ او بي ادبان محرومند
گل اين باغ ز دستي است که کوتاه بود
مي رسد جاذبه عشق به فرياد مرا
يوسف آن نيست که پيوسته درين چاه بود
صائب از کشمکش رد و قبول آسوده است
هرکه را روي دل از خلق به الله بود