شماره ٣٥٩: تا حيا سرمه کش نرگس جادوي تو بود

تا حيا سرمه کش نرگس جادوي تو بود
شبنم خلد نظر باز گل روي تو بود
شعله شوخ ملاحت ز رخت مي تابيد
آب حيوان صباحت همه در جوي تو بود
چشم بر سرمه نمي کرد سيه، مژگانت
وسمه از طاق دل افتاده ابروي تو بود
سرو برجسته بستان رعونت بودي
شاخ گل دست نشان قد دلجوي تو بود
برق با آنهمه شوخي که جهان مي سوزد
شرر مرده آتشکده خوي تو بود
لب نهادي به لب ساغر و رفتي از دست
حيف ازان هيکل شرمي که به بازوي تو بود