شماره ٣٥٨: دست و دامن چه سزاوار عطاي تو بود؟

دست و دامن چه سزاوار عطاي تو بود؟
ظرف دريوزه کند هرکه گداي تو بود
بي نياز از زر و سيمند طلبکارانت
گنج زير قدم آبله پاي تو بود
خون کند در دل گلگونه حوران بهشت
خون هرکس که حناي کف پاي تو بود
گنج را گوشه ويراني بلاگرداني است
ورنه دل لايق آن نيست که جاي تو بود
دامن دولت جاويد به دست آورده است
هرکه در سلسله زلف رساي تو بود
شبنمي سير نديده است گل روي ترا
واي بر بلبل اگر گل به صفاي تو بود
خضر از سبزه خوابيده گران خيزترست
آتش شوقي اگر در ته پاي تو بود
برق خار و خس تقصير هزاران سال است
يک دم گرم که مقرون رضاي تو بود
نرسد چاشني خواب به شيريني وصل
چه خيال است خيال تو به جاي تو بود؟