شماره ٣٥٦: دانه خال تو روزي که مرا در دل بود

دانه خال تو روزي که مرا در دل بود
حاصل روي زمين از من بي حاصل بود
مست نازي که تسلي به خبر بودم ازو
در ميان من و او بيخبري حايل بود
نيست امروز غم روي زمين بر دل من
دايم اين آينه را آينه دان از گل بود
ريخت در دامن صحراي جنون باد بهار
نقد رازي که مرا غنچه صفت در دل بود
صائب اوراق جهان را به نظر آوردم
هرچه جز نقطه شک بود خط باطل بود