شماره ٣٥٥: چشمه زمزم ما تيغ تو بيباک بود

چشمه زمزم ما تيغ تو بيباک بود
حلقه کعبه ما حلقه فتراک بود
نيست يک سبزه بيگانه درين وحدتگاه
گر ترا آينه از زنگ دويي پاک بود
گريه بر عقده ما عقده ديگر افزود
گره خاطر عاشق گره تاک بود
حاصل از داغ جنون سينه چاکي داريم
قسمت صبح ز خورشيد دل چاک بود
خاکسارانه اگر زيست تواني کردن
چون زمين جامه ات از اطلس افلاک بود
تخم قارون ز دل خاک به صحرا آمد
تا به کي دانه ما در جگر خاک بود؟
عيد قربان من بي سر و پا آن روزست
که گريبان من آن حلقه فتراک بود
به خيالي ز وصال تو قناعت کرده است
صائب آن نيست که از هجر تو غمناک بود