شماره ٣٥٢: عشق لب تشنه بدمستي اظهار بود

عشق لب تشنه بدمستي اظهار بود
گل اين باغچه شيدايي دستار بود
پاس دام و قفس خويش بدار اي صياد
ناله سوختگان خوني منقار بود
عزت غنچه اين باغ به گلچين فرض است
که نظر کرده آن گوشه دستار بود
دل غبار غم او را ز هوا مي گيرد
آب آيينه ما تشنه زنگار بود
جنس اگر يوسف مصري است، که ارزان گردد
ناز اگر از طرف ميل خريدار بود
صائب از لطف سخن گل به سر شهرت زد
مپسنديد که در پيرهنش خار بود