شماره ٣٥١: تا به کي مردم چشمم هدف خار بود؟

تا به کي مردم چشمم هدف خار بود؟
رگ من جاده نشتر آزار بود
همچنان در ته ديوار شکسته است تنم
اگرم بال هما طره دستار بود
تازه و تر برساند به بهار دگرش
گل اگر در قفس مرغ گرفتار بود
چند در کوي تو اي خانه برانداز وفا
نامه ام در بغل رخنه ديوار بود؟
ثمر پخته نگيرد به سر شاخ قرار
سر منصور ز خامي است که بر دار بود
نتوان حرف کشيد از لب ما چون لب جام
ساکن ميکده شرط است که ستار بود
کمترين عقده سر در گم او آبله است
در ره عشق که يک عقده گشا خار بود
لذت عشق فراموش نگردد صائب
اين نه درسي است که محتاج به تکرار بود