شماره ٣٤٩: هرکه خامش شود از حادثه آزاد بود

هرکه خامش شود از حادثه آزاد بود
خنده کبک دليل ره صياد بود
ده زباني به بلاي سيهت اندازد
لوح تعليم بس از شانه شمشاد بود
دست گردون پر و بالم شکند چون جوهر
اگر آرامگهم بيضه فولاد بود
داغ رشک است که در خون جگر غوطه زده است
اين نه لاله است که بر تربت فرهاد بود
چون صبا گرد سراپاي چمن گرديدم
غنچه اي نيست که نيمي ز دلش شاد بود
صائب از طبع خدا داد جهان گلشن ساخت
چشم بد دور ز حسني که خداداد بود