شماره ٣٣٥: خرمن صبر به اين برق عنانان چه کند؟

خرمن صبر به اين برق عنانان چه کند؟
سپر عقل به اين سخت کمانان چه کند؟
ريشه در بيضه فولاد دواند جوهر
دل چون موم به اين مور ميانان چه کند؟
وعده بوسه به دوران خط سبز دهند
دل بي صبر به اين تنگ دهانان چه کند؟
سنگ را نرم کند ساقي شيرين گفتار
خشکي زهد به اين چرب زبانان چه کند؟
آتش از خار و خس افروخته تر مي گردد
طعن اغيار به ما سوخته جانان چه کند؟
پاي خوابيده به فرياد نگردد بيدار
شورش صبح قيامت به گرانان چه کند؟
بيضه چرخ اگر بيضه فولاد شود
پيش بيتابي ما بال فشانان چه کند؟
پاکبازان تو از تيغ اجل آزادند
گزلک محو به بي نام و نشانان چه کند؟
سرو را فاخته از نشو و نما مانع نيست
فلک پير به اقبال جوانان چه کند؟
بحر روشنگر آيينه سيلاب شود
مي ناصاف به ما صاف روانان چه کند؟
دل بيدار بجان از سخن سرد رسيد
شمع بي پرده به اين دست فشانان چه کند؟
در گرفت از نفس گرم تو صائب دل سنگ
اين شرر تا به دل سوخته جانان چه کند؟