شماره ٣٣٢: آتش خشم به ياقوت مدارا چه کند؟

آتش خشم به ياقوت مدارا چه کند؟
تندي سيل به همواري دريا چه کند؟
بي مددکاري دل دست دعا بيکارست
تيشه بي بازوي فرهاد به خارا چه کند؟
نشود طول امل دام ره گرمروان
کشش رشته مريم به مسيحا چه کند؟
عقل را معرکه عشق کند طفل مزاج
نشود کودک ما محو تماشا، چه کند؟
گل ز يک خنده بيجا به زبانها افتاد
تا به آن غنچه دهن خنده بيجا چه کند
در نگيرد نفس شعله به خاکستر سرد
با دماغ من سودازده سودا چه کند؟
عشق در سينه ما گرد کدورت نگذاشت
نبرد سيل غبار از دل صحرا، چه کند؟
در مصافي که جگرداري رستم زال است
صائب خسته روان با تن تنها چه کند؟