شماره ٣٢٧: فتنه را چشم سيه مست تو هشيار کند

فتنه را چشم سيه مست تو هشيار کند
شرم را روي عرقناک تو بيدار کند
هرکه را فکر سر زلف تو در هم پيچد
کمر وحدت خود حلقه زنار کند
نکند شبنم گل ريگ روان را سيراب
آب کوثر چه به لب تشنه بيدار کند؟
آنقدر گرد کدورت ننشسته است به دل
که مرا سيل گرانسنگ سبکبار کند
ادب عشق بر آن رند نظر باز حلال
که تماشاي گل از رخنه ديوار کند
راه هموار کند پرده خواب آبله را
رهنورد تو حذر از گل بي خار کند
زنگ در سينه من ريشه رسانده است به آب
سعي صيقل چه به اين آينه تار کند؟