شماره ٣٢٤: غافلان رطل گران را به دو دم مي نوشند

غافلان رطل گران را به دو دم مي نوشند
عاقلان آب ز دريا به قلم مي نوشند
از نظربندي حرص است که کوته نظران
خون خود بر لب درياي کرم مي نوشند
هست از جام دگر مستي هر طايفه اي
حاجيان باده ز قنديل حرم مي نوشند
تازه رويان چه غم از موج حوادث دارند؟
همچو گل صد قدح خون پي هم مي نوشند
چشم حسرت به سفالين قدح ما دارند
منعماني که مي از ساغر جم مي نوشند
دوستاني که درين ميکده يکرنگ همند
مي گلرنگ ز خون دل هم مي نوشند
عاشقان پاي غم از مي به حنا مي گيرند
بيغمان مي ز پي دفع الم مي نوشند
گر فتد سوخته ناني به کف بي برگان
همه يکجا شده چون لاله به هم مي نوشند
مستي اهل فنا رتبه ديگر دارد
مي بي جام ز درياي عدم مي نوشند
صائب اين آن غزل هادي وقت است که گفت
اي خوش آنان که مي از جام عدم مي نوشند