شماره ٣١٥: گوشه گيران که ز ايام کناري دارند

گوشه گيران که ز ايام کناري دارند
همچو صياد کمينگاه شکاري دارند
بوسه آن لب تيغ است و کنار از هستي
عاشقان گر هوس بوس و کناري دارند
نور آيينه به اندازه خاکستر اوست
تيره روزان دل خورشيد شعاري دارند
گرچه چون آبله عشاق به ظاهر گرهند
در سراپرده دل طرفه بهاري دارند
نيست ممکن که سرافراز نگردند چو گرد
خاکساران که سر راه سواري دارند
سطحيان غور معاني نتوانند نمود
بيشتر آينه ها نقش و نگاري دارند
چون توانند بتان چشم ز خودسازي بست؟
که ز هر پاره دل آينه داري دارند
نيست ممکن همه شب سير چراغان نکنند
در جگر، سوخته هايي که شراري دارند
به که در دامن روشنگر عشق آويزند
سينه هايي که ز افلاک غباري دارند
همت از تربت آن قوم طلب کن صائب
که ز سوز دل خود شمع مزاري دارند