شماره ٣٠٩: به کمان پشت و به شمشير دهن بخشيدند

به کمان پشت و به شمشير دهن بخشيدند
سينه گرم چو خورشيد به من بخشيدند
جام خورشيد زياد از دهن گردون بود
به لب تشنه درياکش من بخشيدند
رنگ و بويي که ازان باغ جنان رنگين بود
گرد کردند و به آن سيب ذقن بخشيدند
زان گرهها که در آن زلف سيه بار نيافت
نافه اي چند به صحراي ختن بخشيدند
پيچ و تابي که ز موي کمر افزون آمد
به سر زلف پريشان سخن بخشيدند
نور را باده کند در قدح چشم سهيل
جرعه اي کز لب لعلش به يمن بخشيدند
لغزشي چند کز ارباب نظر صادر شد
به صفاي رخ آن سيم بدن بخشيدند
عذر مي خوردن ما روز جزا خواهد خواست
چشم مستي که به آن توبه شکن بخشيدند
دوربينان جهان خرده جان پيش از مرگ
نقد کردند و به آن غنچه دهن بخشيدند
قمرياني که درين دايره بنيا بودند
عمر خود جمله به آن سرو چمن بخشيدند
بود اگر پيرهني بر تن يوسف صفتان
وقت احرام غريبي به وطن بخشيدند
کرد با شکر اگر دست درازي صائب
گنه طوطي ما را به سخن بخشيدند