شماره ٣٠٠: قدرت حرف گرفتند و زبانم دادند

قدرت حرف گرفتند و زبانم دادند
پاي رفتار شکستند و عنانم دادند
آب را در جگر سنگ حصاري کردند
جگري تشنه تر از ريگ روانم دادند
ظاهر و باطن من آينه يکدگرند
سينه اي صافتر از آب روانم دادند
چشم پوشيده تماشاي رخش مي کردم
به چه تقصير دو چشم نگرانم دادند؟
خامه ام، گفت و شنيدم به زبان دگري است
من چه دانم چه سخنها به زبانم دادند
سالها در پي بي نام و نشانان رفتم
تا به سر منزل مقصود نشانم دادند
لب پرخنده گرفتند گر از من صائب
به تلافي مژه اشک فشانم دادند