شماره ٢٩١: تا به تعظيم نهال تو ز جا برجستند

تا به تعظيم نهال تو ز جا برجستند
سروها يکقلم از پاي دگر ننشستند
از تماشاي تو نظارگيان راست دو عيد
تا دو ابروي هلال تو به هم پيوستند
مزن اي شانه به هم زلف دلاويزش را
که درين سلسله بسيار عزيزان هستند
مي توان کرد عمارت چو شود کعبه خراب
واي بر سنگدلاني که دلي را خستند
چه خيال است که در روز جزا سبز شوند؟
دانه هايي که درين شوره زمين پا بستند
وقت آن صافدلان خوش که ز لبهاي خموش
پيش يأجوج سخن سد خموشي بستند
مي برم رشک درين بزم بر آن مشت سپند
که به يک ناله جانسوز ز آتش جستند
از گدازند درين دايره ايمن صائب
چون مه آنان که لب نان فلک نشکستند