شماره ٢٨٩: عارفاني که ازين رشته سري يافته اند

عارفاني که ازين رشته سري يافته اند
بي خبر گشته ز خود تا خبري يافته اند
سالها مرکز پرگار حوادث شده اند
تا ازين دايره ها پا و سري يافته اند
چشم اين سوختگان آب سياه آورده است
تا ز سر چشمه حيوان خبري يافته اند
سالها کف به سر خويش چو دريا زده اند
تا ز درياي حقيقت گهري يافته اند
بار برداشته اند از دل مردم عمري
تا ز احسان بهاران ثمري يافته اند
سالها غوطه چو شب در دل ظلمت زده اند
تا ز چاک جگر خود سحري يافته اند
گر سر از جيب نيارند برون معذورند
در نهانخانه دل سيمبري يافته اند
بسته اند از دو جهان چشم هوس چون يعقوب
تا ز پيراهن يوسف نظري يافته اند
دلشان تنگتر از چشمه سوزن شده است
تا ز سر رشته مقصود سري يافته اند
دست بيداردلان آبله فرسوده شده است
تا ازين خانه تاريک دري يافته اند
همچو پروانه درين بزم ز سوز دل خويش
بارها سوخته تا بال و پري يافته اند
مکش از رخنه دل پاي تردد زنهار
که درين کوچه ز سيمرغ پري يافته اند
گرد مجنون نظر باز، غزالان شب و روز
چون نگردند، که صاحب نظري يافته اند
صائب از گريه مستانه مکن قطع نظر
که ز هر قطره اشکي گهري يافته اند