شماره ٢٨٨: هر گروهي به دليل دگر آويخته اند

هر گروهي به دليل دگر آويخته اند
بوشناسان به نسيم سحر آويخته اند
بهر فردوس گروهي که ز دنيا گذرند
از هوايي به هواي دگر آويخته اند
رگ خامي رسن گردن منصور شده است
ميوه پخته کجا از شجر آويخته اند؟
پرده بردار که چون ابر پريشان گردد
هر حجابي که ز پيش نظر آويخته اند
تا به آن موي ميان کس نتواند ره برد
زلف مشکين ترا تا کمر آويخته اند
چشم شوخ تو به عيب دگران مشغول است
ورنه صد آينه در رهگذر آويخته اند
غافلند از دل پر آبله خود صائب
ساده لوحان که به عقد گهر آويخته اند