شماره ٢٨٥: در لب يار نهان عيش جهان ساخته اند

در لب يار نهان عيش جهان ساخته اند
باغ را در گره غنچه نهان ساخته اند
نيست چون آينه حيراني ما امروزي
از ازل ديده ما را نگران ساخته اند
نکته هايي که نهان بود در آن نقطه خال
مو بمو زان خط شبرنگ عيان ساخته اند
چه خيال است دم تيغ بتان کند شود؟
کز دل محکم خود سنگ فسان ساخته اند
اينقدر حسن گلوسوز در آن نقطه خال
آفتابي است که در ذره نهان ساخته اند
تا دلت آب نگردد نتواني دريافت
گوهري را که درين حقه نهان ساخته اند
در کشش نيست کمي قوت بازوي مرا
طاق ابروي ترا سخت کمان ساخته اند
در دل ما نگذشته است، خدا مي داند
سخني چند که ما را ز زبان ساخته اند
چهره زرد، بهار دل غمگين من است
برگ عيش من از اوراق خزان ساخته اند
دو جهان عينک بينايي من گرديده است
تا به روي تو دو چشم نگران ساخته اند
راست کيشان که طلبکار نشانند چو تير
با کمانخانه ابروي بتان ساخته اند
حاجياني که طواف حرم کعبه کنند
کاهلانند که با سنگ نشان ساخته اند
زحمت باديه و خار مغيلان نکشند
بيخوداني که ز دل تخت روان ساخته اند
نيست در چاشني شيره جان هيچ کمي
اينقدر هست که بسيار روان ساخته اند
خاطر جمع ازان قوم طلب کن صائب
که به شيرازه آن موي ميان ساخته اند