شماره ٢٨٠: نه زر و سيم و نه لعل و نه گهر خواهد ماند

نه زر و سيم و نه لعل و نه گهر خواهد ماند
در بساط تو همين گرد سفر خواهد ماند
زين گلستان که به رنگيني آن مغروري
مشت خاکي به تو اي باد سحر خواهد ماند
زينهمه لاله بي داغ که در گلزارست
داغ افسوس بر اوراق جگر خواهد ماند
کام بي برگ و نوايان به ثمر شيرين کن
در رياضي که نه برگ و نه ثمر خواهد ماند
توشه ره، دل ازين عالم فاني بردار
که همين با تو ز اسباب سفر خواهد ماند
چون فلک وام عناصر ز تو واپس گيرد
از تو اي خواجه نظر کن چه دگر خواهد ماند
خشت، بالين تو سازند پرستارانت
از تو هرچند دو صد بالش پر خواهد ماند
اين جهان آينه و هستي ما نقش و نگار
نقش در آينه آخر چه قدر خواهد ماند؟
عشق دل را چه خيال است به ما بگذارد؟
به صدف سينه چاکي ز گهر خواهد ماند
تيشه بر پاي خود آن کس که درين ره نزند
در دل سنگ نهان همچو شرر خواهد ماند
مشق پرواز ز بي بال و پري کن صائب
که درين باديه نه بال و نه پر خواهد ماند