شماره ٢٧٨: دلش از گريه من رنگ نمي گرداند

دلش از گريه من رنگ نمي گرداند
کوه را سيل گرانسنگ نمي گرداند
بس که ويرانه ام از گرد علايق پاک است
سيل در خانه من رنگ نمي گرداند
غم عالم چه کند با دل خوش مشرب من؟
عکس بر آينه جا تنگ نمي گرداند
گرچه مضراب من از ناخن الماس بود
ساز من پرده آهنگ نمي گرداند
مگر از خط دل سخت تو ملايم گردد
ورنه سيلاب من اين سنگ نمي گرداند
جگر خاک ز تيغ تو بدخشان گرديد
دل سنگ تو همان رنگ نمي گرداند
روشني آينه را مي کند از جوهر پاک
حسن رو از خط شبرنگ نمي گرداند
دل سنگين ترا گريه ام از جا نبرد
زور سيلاب من اين سنگ نمي گرداند
انقلاب و دل سودازده من، هيهات
چهره سوختگان رنگ نمي گرداند
نيست از ذره من بر دل گردون باري
مرکز اين دايره را تنگ نمي گرداند
از حضر آنقدر آزار کشيدم صائب
که سفر خلق مرا تنگ نمي گرداند