شماره ٢٧٥: از قضا چشم سياه تو به يادم آمد

از قضا چشم سياه تو به يادم آمد
قدر انداز نگاه تو به يادم آمد
ترکش تير جگردوز قضا را ديدم
صف مژگان سياه تو به يادم آمد
به دل ساده خود راه نگاهم افتاد
صفحه روي چو ماه تو به يادم آمد
برق را دست و گريبان گياهي ديدم
بيگنه سوز نگاه تو به يادم آمد
عندليبي به سر شاخ گلي مي لرزيد
جنبش پر کلاه تو به يادم آمد
موي پر پيچ و خمي بر سر آتش ديدم
زلف خورشيد پناه تو به يادم آمد
صائب از جلوه برقي که به خرمن افتاد
سينه پردازي آه تو به يادم آمد