شماره ٢٧٤: ديگر از پرده برون نغمه طنبور آمد

ديگر از پرده برون نغمه طنبور آمد
باز ناخن زن دلهاي پر از شور آمد
از دم سرد خزان بر گل صد برگ نرفت
آنچه بر زخم من از مرهم کافور آمد
نوش اين نشأه يقين شد که نباشد بي نيش
تا ز تنگ شکر يار برون مور آمد
لب ببند از سخن حق که ازين راهگذر
عالمي تيغ به کف بر سر منصور آمد
آن که چشمش پي عيب دگران است چهار
چون به عيب خودش افتاد نظر، کور آمد
گرو از برق، پي مطلب دنيا مي برد
آن که پا مرکب چوبين به لب گور آمد
کردم انگشت ز عيب دگران تا کوتاه
سالم انگشت من از خانه زنبور آمد
تا به دامان قيامت رود از چشمش آب
هرکه را در نظر آن چهره پرنور آمد
ناله بلبل سودازده شد پرده نشين
تا به سير چمن آن غنچه مستور آمد
صائب از شمع به بال و پر پروانه نرفت
آنچه از دوري او بر من مهجور آمد