شماره ٢٧٣: تا مرا در نظر آن حسن خداداد آمد

تا مرا در نظر آن حسن خداداد آمد
هر سر موي مرا نام خدا ياد آمد
چون دل از دامن صحراي جنون بردارم؟
که سرابم به نظر موج پريزاد آمد
در دل سخت تو بيرحم ندارد تأثير
ورنه از ناله من کوه به فرياد آمد
بر سر سرو چمن فاخته اي مي لرزيد
جنبش پر کلاه تو مرا ياد آمد
شهپر نصرت و اقبال مصور گرديد
تا برون تيغ تو از بيضه فولاد آمد
خط پاکي است ز تاراج خزان هر برگش
هرکه چون سرو درين باغچه آزاد آمد
برمدار از لب خود مهر خموشي زنهار
که درين شيشه سربسته پريزاد آمد
بر سر خاک شهيدان تو نيايي، ورنه
نقش شيرين به سر تربت فرهاد آمد
زلف مشکين تو در دلشکني بود علم
خط شبرنگ براي چه به امداد آمد؟
مستمال از رقم عزل نگشته است کسي
چون ز خط غمزه او بر سر بيداد آمد؟
صائب از ملک عدم اين دل بي حاصل من
به چه اميد به معموره ايجاد آمد؟