شماره ٢٧٢: عاشقان را دم تسليم نفس مي رقصد

عاشقان را دم تسليم نفس مي رقصد
مرغ آزاد چو گردد ز قفس مي رقصد
ناله در انجمن وصل سرود طرب است
محمل ليلي از افغان جرس مي رقصد
مي برد دايره ذکر قرار از دلها
کوه اينجا به سبکروحي خس مي رقصد
زاهد خشک درين حلقه اگر پاي نهد
با گرانجاني ذاتي به هوس مي رقصد
از هوادار بود گرمي هنگامه حسن
شکر اينجا به پر و بال مگس مي رقصد
در سراپرده عقل است زمين گير سپند
بزم عشق است که آنجا همه کس مي رقصد
مطرب سوخته جانان نفس گرم بس است
شرر از زمزمه شعله خس مي رقصد
اشک و آهم اثري کرده در آن دل کامروز
آب در ديده و در سينه نفس مي رقصد
چون سپندي که به هنگامه مجمر افتد
هرکه آيد به جهان، يک دو نفس مي رقصد
عارف از چرخ ستمکار ندارد پروا
مست در حلقه زنجير عسس مي رقصد
شد خمش دايره گل ز تريهاي خزان
دل همان در بر مرغان قفس مي رقصد
به هواي دهن تنگ تو اي غنچه گل
روزگاري است که در سينه نفس مي رقصد
خامه صائب اگر دست فشان شد چه عجب
اين مقامي است که در وي همه کس مي رقصد