شماره ٢٧٠: هرکه اينجا ز جگر آه ندامت نکشد

هرکه اينجا ز جگر آه ندامت نکشد
نفس صاف ز دل صبح قيامت نکشد
هرکه خواهد که گرانسنگ بود ميزانش
به که امروز سر از سنگ ملامت نکشد
تا ازان يار سفر کرده نگيرد خبري
اشک ما پاي به دامان اقامت نکشد
نفس سوخته عشق ز پا ننشيند
تا گلاب از گل خورشيد قيامت نکشد
سايه عشق گران است، عجب نيست اگر
سرو در زير پر فاخته قامت نکشد
کرده ام خنده به ارباب ملامت صائب
اره چون بر سر من سين سلامت نکشد؟